پخش زنده
امروز: -
روز نهم ذی الحجه مصادف است با شهادت حضرت مسلم و جناب هانی. در این روز بعد از شهادت مسلم بن عقیل توسط ابن زیاد ملعون، سر جناب هانی از بدنش جدا شد و سپس بدن ایشان را به همراه بدن جناب مسلم بن عقیل (ع) در بازار کوفه روی زمین کشیدند.
به گزارش سرویس وبگردی خبرگزاری صدا و سیما ، در این روز در سال ۶۰ ه محمد بن کثیر و پسرش در کوفه به جرم مهماندارى و طرفدارى از مسلم بن عقیل (ع) به شهادت رسیدند. در شب عرفه جناب مسلم بن عقیل (ع) به منزل طوعه رفتند. در روز عرفه سال ۶۰ ه که چهارشنبه بود جناب مسلم بن عقیل و هانى بن عروه را در کوفه شهید کردند.
روایت شهادت هانی و مسلم در لهوف
کتاب «اللهوف علی قتلی الطفوف» (آههاى سوزان بر کشتگان بیابان) اثر سید بن طاووس یکی از مورد اعتمادترین کتابهای مقتل در میان تمام آثار و مقاتل موجود است که پیرامون شرح قیام امام حسین(ع) از حرکت ایشان از مدینه، حوادث روز عاشورا تا بازگشت اسرا به وطن است.
آنچه در ادامه می آید روایت شهادت هانی بن عروه و مسلم بن عقیل بر اساس این کتاب است:
پس در یک روز ۶۰۰ نامه آمد و نامه ها از پى هم مى رسید تا آن که ۱۲۰۰۰ نامه نزد امام جمع شد. آخرین پیک هاى کوفیان هانى بن هانى السبیعى و سعید بن عبد اللَّه الحنفى بودند که نامه زیر را آوردند و این آخرین نامه کوفیان بود:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ به حسین فرزند على امیر المؤمنین علیهما السّلام از سوى شیعیان او و پدرش امیر المؤمنین علیهما السّلام، امّا بعد، براستى که همه مردم به انتظار تو هستند، و رأى و نظرى جز تو ندارند، پس بشتاب، بشتاب اى فرزند رسول خدا، باغات و بوستانها سر سبز و میوه ها رسیده، و زمین پر از گیاه است و درختان برگ بر آورده اند، هر گاه اراده ات تعلّق گیرد قدم رنجه فرماى، چه، بر لشکرى وارد مى شوى که براى تو آراسته و آماده اند، و سلام و رحمت خدا بر تو و بر پدرت از پیش.
حسین علیه السّلام از هانى و سعید پرسید: نویسندگان این نامه کیانند؟ عرض کردند:
شبث بن ربعی، حجار بن ابجر و یزید بن حارث و یزید بن رویم، و عروة بن قیس و عمر بن حجاج و محمّد بن عمیر بن عطارد.
اعزام جناب مسلم بن عقیل به کوفه
گوید: در این هنگام امام برخاست و بین رکن و مقام دو رکعت نماز گزارد و از خدا خیر امور را خواست؛ و آنگاه مسلم بن عقیل را فرا خواند و او را از وضع آگاه ساخت، جواب نامه ها را به همراه او براى کوفیان فرستاد که وعده عزیمت به کوفه را مى داد و محتواى نامه امام این بود: «عموزاده ام مسلم بن عقیل را به سویتان گسیل داشتم تا رأى و نظر شما را به من گزارش دهد».
مسلم با نامه امام رفت تا به کوفه رسید، چون مردم از برنامه امام آگاه شدند همگان از آمدن مسلم شادمان گردیدند، مسلم را در خانه مختار بن ابى عبیده ثقفى فرود آوردند، و شیعه نزدش رفت و آمد مى کردند.
پس از اجتماع مردم نزد مسلم، مسلم نامه حسین علیه السّلام را قرائت کرد، مردم مى گریستند تا آن که ۱۸۰۰۰ نفر با او بیعت کردند.
عبد اللَّه بن مسلم الباهلى و عمارة بن ولید و عمر بن سعد به یزید نامه نگاشته از امرمسلم بن عقیل و اوضاع کوفه خبرش دادند و عزل نعمان بن بشیر و انتصاب دیگرى را رأى زدند.
یزید به عبید اللَّه بن زیاد، والى بصره، نامه نوشت که تو را حکومت کوفه نیز دادیم، و او را از امر مسلم بن عقیل آگاه کرد و خواست تا وى را دستگیر کند و به قتل برساند، عبید اللَّه آماده حرکت به کوفه گردید.
مسلم بن عقیل که از خبر ورود ابن زیاد باخبر شد، از خانه مختار به منزل هانی بن عروه رفت که مبادا عبیدالله از مرحله او باخبر شود، هانی، مسلم را به خانه خود آورد و شیعیان از آن پس به خانه او رفت و آمد میکردند.
آنها همان شب به خانه هانی رفتند و گفتند: چرا به دیدن امیر نمیآیی؟ جویای احوال تو شده است و میخواست به عیادت تو بیاید. هانی گفت: به خاطر بیماری ام نمیتوانم به آنجا بروم. گفتند: ابن زیاد میداند که تو هر شب بر درب خانه خود مینشینی و از نیامدن تو ناراحت است. ابن زیاد شخص قدرتمندی است و جفا کردن به خود را مخصوصا از طرف فردی مثل تو که بزرگ طایفهای هستی نمیپذیرد، ما تو را سوگند میدهیم که با ما بیایی تا به آن جا برویم.
شهادت جناب هانی و مسلم
هانی گفت: چه میگوئیای امیر؟ ابن زیاد با عصبانیت گفت: ساکت شو این چه توطئهای است که در خانه تو علیه امیرالمؤمنین و مسلمانان انجام میگیرد، مسلم بن عقیل را در خانه خود جای داده و اصلح افراد مخالف را از طواف خود جمع کرده ای، آیا فکر میکنی ما از این قضایا بیخبریم؟
باهلی، هانی را به گوشهای برد در حالی که ابن زیاد آنان را میدید و صداها را میشنید به هانی گفت: ای هانی ترا به خدا قسم میدهم که خود را به کشتن ندهی و طایفه ات را در بلا نیاندازی مسلم عموزاده این جمع است، او را نمیکشند و آزار نمیرساند و او را تحویل بده، این کار برای تو عیبی نیست چرا که تو او را به سلطان تسلیم کردهای و این برتو نقصی نیست.
هانی گفت به خدا سوگند! تحویل دادن کسی که در پناه من باشد ذلتی بر من ازست؛ چرا که او فرستاده پسر پیغمبر (ص) من است و در سر ما سالم و یاران من فراوان هستند، به خدا قسم اگر تنها هم باشم و کسی مرا کمک ندهد، باز او را تحویل نخواهم داد؛ تا آن که قبل از او بمیرم.
هانی فکر میکرد که طایفه اش صدای او را میشنوند، عبیدالله گفت: او را پیش من بیاورید هانی را نزدیک ابن زیاد بردند، آنقدر با چوب دستی به سر و صورت هانی زد که خون بر بدن و لباسهایش جاری شد و چوب شکست.
ابن زیاد عصبانی شد و گفت؛ تو هم همینجا هستی و دستور داد آن قدر او را زدند تا ساکت شد. در قسمتی از قصر زندانی اش کردند. در این حال صدایش بلند شد و خطاب به هانی گفت: انا لله و انا الیه راجعون. خبر مرگ خود را به تو میدهم ای هانی...
وقتی خبر مرگ هانی به عمرو بن حجاج که دخترش همسر هانی بود؛ رسید، طایفه مذحج را جمع کرد و قصر را محاصره کرد و فریاد زد: من عمرو بن حجاج هستم و این جمعیت سواران و بزرگان مذهب هستند، ما از خلیفه سرباز نزده ایم از مسلمانان جدا نشده ایم، ولی شنیده ایم که بزرگ ما؛ هانی کشته شده است.
وقتی ابن زیاد از آمدن طایفه مذحج باخبر شد، به شریح قاضی دستور داد پیش هانی برود و پس از دیدن او به طایفه اش بگوید او سالم است. شریح قاضی این کار را انجام داد و طایفه مذحج اطمینان کردند و متفرق شدند؛ و خبر شهادت هانی به مسلم بن عقیل رسید. با تمام کسانی که با او بیعت کرده بودند؛ و به قصد جنگ با عبیدالله بن زیاد به طرف دارالاماره حرکت کردند درهای قصر را محکم بستند؛ و با اصحاب مسلم درگیر شدند، کسانی که در دارالاماره بودند، مردم از آمدن لشکریان شام میترساندند. آن روز به همین شکل گذشت، هوا تاریک شد و اصحاب مسلم از طرف او کم کم متفرق شدند و بعضی میگفتند: چرا ما خود را به فتنه بیندازیم؟ بهتر است در خانه بنشینیم تا خداوند بین آنان را اصلاح کند.
وقتی به پشت دیوار خانه آن زن رسیدند، مسلم از صدای اسبهای شان متوجه حضور آنان شد لباس رزم بر تن کرد و پس از درگیر شدن با آنان عدهای را کشت. محمد بن اشعث فریاد زد؛ ای مسلم تو در امانی. مسلم جواب داد افراد حیلهگر و فاجر امانی ندارند.
مسلم با این اشعار رجز میخواند و به آنان حمله میکرد:
مأموران فریاد زدند؛ ای مسلم او به تو دروغ نمیگوید و تو را فریب نمیدهد. مسلم توجهی به آنها نکرد و مبارزه خود را ادامه داد تا اینکه براثر جراحات و زخم ها، ضعف بر او غلبه کرد و از پشت سر با نیزه بر او زدند و بر زمین افتاد. او را اسیر کردند و بر عبیدالله وارد شدند، ولی مسلم به ابن زیاد سلام نکرد. یکی از نگهبانان گفت: بر امیر سلام کن! مسلم گفت ساکت شو، به خدا قسم او بر من امیر نیست.
ابن زیاد گفت: امانی برای تو نیست، چه سلام کنی و چه نکنی کشته خواهی شد. مسلم جواب داد: اگر مرا بکشی خیلی مهم نیست، چرا که افراد بدتر از تو هم شخصیتهایی بهتر از مرا کشته اند، اما از نظر نامردی و مثله کردن و خباثت و عملهای زشت، تو بر همه غلبه کردهای و کسی شایستهتر از تو برای این کارهای قبیح وجود ندارد. ابن زیاد گفت: ای بدبخت بیچاره! بر امام خود خروج نموده و در بین مسلمین فتنه و تفرقه ایجاد کرده ای!
ابن زیاد گفت: ای مسلم بگو بدانم برای چه به اینجا آمدهای و شهر را به آشوب کشانده و تفرقه و اختلاف درست کرده ای؟ پاسخ داد: برای آنچه تو میگویی نیامدم، بلکه شما منکر را ترویج میدهید و معروف را از بین میبرید، مردم را بدون رضایتشان به دستورات غیرالهی فرمان میدهید و مانند پادشاهان روم و فارس عمل میکنید، ولی ما مردم را بهنیکی دعوت میکنیم و از بدیها نهی کرده، آنها را به حکم خدا و سنت پیامبر (ص) دعوت میکنیم و همانطور که پیامبر (ص) فرمود: ما شایسته این کار هستیم.
ابنزیاد شروع به فحش و ناسزا به مسلم و امام علی و امام حسن و امام حسین علیهم السلام نمود و مسلم جواب داد: فحش به تو و پدرت سزاوارتر است، هر چه میخواهی انجام ده ای دشمن خدا.
ابن زیاد بکیر بن حمران را امر کرد که مسلم را بر بام دارالاماره ببرد و به قتل برساند و او نیز چنین کرد، مسلم درحال بالا رفتن بود که تسبیح خدا میگفت و از خداوند طلب آمرزش میکرد و بر پیامبر صلوات میفرستاد. در آنجا سر مبارکش را از بدنش جدا کردند و بدن پاک او را از پشت بام به صورت وحشیانهای پایین انداختند
پس از شهادت مسلم، ابن زیاد از وکیل پرسید: پس چرا حالت چنین است؟ گفت: وقت کشتن مسلم، مردی سیاه چهره و بد منظرهای را دیدم که در مقابل من ایستاده بود و انگشتان خود را به دندان میگرفت و شاید لبهای خود را میگزید؛ من از دیدن او آنچنان وحشت زده شدم که هرگز این طور نشدم. ابن زیاد گفت؛ شاید به خاطر کشتن مسلم وحشت کرده ای؟ و دستور داد تا هانی را بیاورند. او را آوردند در حالی که هانی فریاد میزد طایفه و خانواده ام کجایند؟ و مذحج کجاست؟
مأمور گفت: گردنت را جلو بیاور، هانی گفت: به خدا قسم در تقدیم جانم سخاوتمند نیستم و شما را در کشتن خود کمک نمیکنم..
غلام ابن زیاد که رشید نام داشت، ضربهای به او زد و هانی را به شهادت رساند.
در شهادت مسلم و هانی، عبدالله بن زبیر اسدی و یا به قولی فرزدق شاید همان سلیمان حنفی اشعاری به این مضمون سروده است:
ابن زیاد برای یزید نامهای نوشت و خبر شهادت مسلم و هانی را به او داد. یزید در جواب نامه از ابن زیاد تشکر کرد و از او خواست که با توجه به این که حسین(ع) به مکه میآید؛ کسانی که گمان میکنی با او همراه هستند را دستگیر و زندانی کن و یا به قتل برسان.